علی فیاض

Tuesday, September 13, 2005


ابتذال در "نقد"!

در سالگشت خاموشی زنده یاد جلال آل احمد؛

آل احمد به همین "جرایم"! و به این دلیل که رژیم سرکوب گر آخوندی، بزرگ راهی را و احیانا مدارسی را به نامش مزین کرده است، به تدریج در چشم مخالفان "سکولار" رژیم به یک حزب اللهی متشرع تبدیل شد که نه تنها از نماز شب خویش غفلت نمی ورزید، بلکه تسبیح به دست، هر روز در مساجد مختلف، پشت سر پیشنمازان مساجد به رکوع و سجود می افتاد! عده ای از این جماعت حتی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مدعی شدند که اصلا حکومت اسلامی خمینی بر اثر افکار آل احمد و شریعتی شکل گرفته است!

به راستی اگر مدعی شویم که ما ايراني ها واقعا موجودات عجيب و غريبي از آب درآمده ايم، سخنی به گزاف نگفته ایم. به ویژه اینکه اين روزها همه مان ادعاي پلوراليسم، نسبي گرايی، دموكراسي، ضديت با فرهنگ آخوندي، و مطلق گرايي و ... مي نماييم. و مدعی هستیم که اینک بدینجا رسیده ایم که تنها با "نقد" و بازخوانی آنچه از گذشته به ما رسیده است، می توانیم جهشی اصولی، متمدنانه و توسعه طلبانه به سوی آینده داشته باشیم.
در همین راستا بسیاری بر این باور هستند که تنها با "نقد" بی رحمانه اندیشمندان و روشنفکران پیش از انقلاب است که می توان از کابوس موجود رهایی یافت. هر چند که چنین دیدگاهی تکامل تدریجی و توسعه فرهنگی را با پرسشی بزرگ مواجه می سازد، با این حال می توان پذیرفت که تا بدین جای کار، ایراد عمده ای بر آن نمی توان وارد کرد. اما وقتی این "نقد" بی رحمانه به تخریب و تحریف بی رحمانه می انجامد، جای بسی درنگ است. نفی دگراندیشانی که "ما" دوست نمی داریم، آن هم به هر نیرنگ و هر حیله، در عین حال که کار را بر "ما" آسان می سازد، اما حقیقت را هم که مدعی دست یابی به آنیم، مخدوش و مکتوم می سازد. هنگامی که بی رحمانه، و به قصد تخریب و ویرانگری آنچه "ما" خود اصولی نمی دانیم، شمشیر را از رو می بندیم – آن هم به تصور فتح بابی و افشای دروغی که در جلد راست رفته است – و بی هیچ دلهره ای از دفن حقیقت، مدعی می شویم که آنچه گذشتگان گفته اند – البته گذشتگانی که با ما همفکر و همخوان نیستند – همه بی ربط بوده است و ویرانگر(۱) و لاجرم، حقیقت در سایه سار اندیشه "ما"ست که می تواند بیارامد و رخ نشان دهد، و مدعی می شویم که آن روشنفکران – همانانی که "ما" آنها را دوست نمی داریم – با اندیشه آزاد، با "روشنفکری"، با دگراندیشی و با آنچه مدرن و متعلق به دنیای مدرن است، بر خلاف "ما" مخالف بوده اند، با این همه وقتي كه خود به مخالفان فکری و رقبای سیاسی – فرهنگی خود مي رسيم، همه ي اين ادعاها را به سادگي آب خوردن فراموش می کنیم و طبق ضرب المثل معروف؛ مي گذاريم در كوزه و آبش را مي خوريم! چه انتظاری برای رهایی از این شرایط ناهنجار و پیشا تاریخی موجود داریم؟
و این است که می بینیم دلبستگي ها و دوري گزيدن هايمان، عشق ها و نفرت هايمان، دوستي ها و دشمني هايمان، نقد و ارزیابی هایمان و ... همه حكايت از ديد حقيرانه، «جهان سومي»، و فرهنگ واپس گرايانه ما دارند! ما در ارزيابي ها و قضاوت هايمان، همواره از احساسات و تعصبات نياكانمان بهره ها مي گيريم، بدون اينكه به روي مبارك خويش بياوريم. و در این میانه، آنچه که می بایست "ما" را از "آنان" متمایز سازد، هیچ حضوری در رفتارهای فرهنگی ما ندارد. و این همه بدین دلیل است که ما خود را تافته جدابافته، و پازلی گم شده از هستی و جامعه می یابیم که گویی معمار تمدن و حقیقت به سفارش دستی غیبی خارج از دیگر اجزای پازل، به هستی و تاریخ با هزار منت و منیت تقدیم نموده است! و این آغاز بینش ضد علمی یی است که خود را از مجموعه روند و حرکت تاریخی یک جامعه جدا می سازد و در نتیجه نه خود را نیازمند بهره بردن از تجارب دیگران و دست آوردهایشان، و نه بررسی یی درخور، درست و اصولی می داند. این است که می بینیم که سرنوشت این جماعت ما را به یاد شعر آن عارف دلسوخته می اندازد که؛
" طاعت ار دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد"!
مدعيان تحقيق و علم و روشنفكري نيز، كه هنگامي كه به مذهبي ها - حتي روشنفكرترين آنها - مي رسند، آنان را به تعصب و عقب ماندگي متهم مي كنند، خود در قضاوت ها و تحليل هايشان، گوي سبقت را از تمامیت خواهان مي ربايند و تبديل به تاريك انديشاني مي شوند كه در لجاجت و دشمني با دگرانديشاني كه مورد تاييد آنها نيستند، چنان پيش مي روند كه اگر خورشيد را به آنها نشان بدهي و بگويي كه اينك روز است و ...، آنها با ادعای رؤیت ماه و پروين عملا به شما اثبات خواهند نمود كه خير؛اينچنين نيست!
جلال آل احمد، يكي از آن نمونه روشنفكراني است، كه گرفتار غضب همين جماعت مدعي آزادانديشي شد و بارها مورد لعن و نفرين اين مدعیان اهل تساهل و تسامح قرار گرفت. حجم مطالب و گفته هايي كه بر عليه آل احمد – در سال های اخیر و به ویژه در بین نویسندگان خارج از کشور - گفته و نوشته شده، آنقدر زياد است، و چنان چهره هاي "شاخصي"! در ذم او سخن گفته اند، كه نگارنده واقعا خود را نيازمند به ارائه ده ها اسناد و مدارک نمي بيند.

چرا آل احمد؟
آل احمد البته به زعم اینان جرايم بزرگي مرتكب شده است:
او بر خلاف جو، گرایش و میل روشنفكري واقعا موجود! شنا كرد و سخن گفت. آل احمد، حزب توده و ماركسيسم حاکم را رها كرد. درست در زمانه يي كه هنگامش نبود! آل احمد به همراهی زنده یاد خلیل ملکی، انور خامه ای، فریدون توللی و ... از چهره های شاخص انشعاب چشمگیر ۱۶ آذر ۱۳۲۶ به شمار می رفت. در آن سال ها هنوز مد نشده بود كه بر ماركسيسم برشورند و آن را به نقد بكشند. در آن هنگام و هنگامه، گورباچف هنوز پا به عرصه رهبري نگذاشته بود. آن روزها هنوز، ماركسيسم، مكتبي علمي بود و نه تنها آلترناتيو رهايي کارگران، بلکه رهایی بخش کل بشریت به حساب مي آمد. آن روزها هوشي مينه، چه گوارا، كاسترو، تیتو، و حتی استالین، تنها نمايندگان و سخنگويان رهايي بشر بودند.
و حزب توده نيز در آن زمان، حزب طراز نوين همه چيز! بود. بريدن از آن حزب، و به مخالفت با آن برخاستن، یا حتما انگيزه ای استعماري - امپرياليستي داشت و يا در نهايت حكايت از ارتجاعي بودن طرف مخالف می نمود. به همين دليل هم، خليل ملكي و يارانش – که ارتجاعی نامیدنشان وصله ای سخت ناجور بود - مزدوران استعمار انگليس به شمار مي رفتند. و ...
با توجه به دلایل فوق، آل احمد كه بر خلاف جريان آب شنا كرده بود، سال ها پس از مرگش به محاکمه کشیده شد. اگر در سال های حیاتش، به دلیل نفوذ کلام و کاریسمای شخصیتی خود، کمتر متهم شد و مورد تاخت و تاز قرار گرفت، اما تا دلتان بخواهد، پس از مرگ و به ویژه پس از حاکمیت روحانیت، مورد انواع و اقسام تهمت ها و دشنام ها و دشمنی ها قرار گرفت.
یکی از نمونه های روشن این مدعیان، آقای محمد باقر مؤمنی است که با یک فتوای "روشنفکرانه" آل احمد را سی صد سال از زمان خود عقب مانده می دانست (۲) و شریعتی را به این دلیل که "مذهبی" است و مثل او "ماتریالیست" نیست، "سخنگوی جامعه قبل از سرمایه داری نوین جامعه"[؟!] می نامید و البته وقتی هم که به او یادآور می شدند که شریعتی درباره جوامع مدرن، سرمایه داری و سوسیالیسم دیدگاه های جالبی را ارائه نموده است، آقای محقق می فرمود که "شرمنده ام که چیزی از ایشان نخوانده ام"!!!؟ (۳) همو درباره آل احمد چنین اظهار می نمود که: "چون میدان خالی بود و در نوشته اش هم گاه انتقادهایی می کرد که به دل ساده لوحان تشنه می نشست یخش گرفت"! [درد اهل قلم] تو گویی آن افرادی که پس از سال ها دهان باز کرده و به همان نسل نیز تعلق داشته اند، تازه به دنیا آمده اند و یا اینکه در زمان حیات آل احمد سرشان را کبک وار به زیر برف فرو برده بودند، که به چنین ادعاهای عجیب و غریبی متوسل می شود!
حقیقت این است که سکوت روشنفکران مستقل و آزاد اندیش آن زمان، نوعی تایید ضمنی و همراهی با آن دیدگاه ها بود. چرا که پارادایم موجود که یکی از مباحث عمده آن را استعمار ستیزی و تکیه بر خویش تشکیل می داد، بدیهی بود که روابط شرق و غرب و شیوه استعماری – استثماری آن را مورد اعتراض و نکوهش قرار دهد. به علاوه، برجسته ترین روشنفکران مستقل مذهبی و غیر مذهبی آن زمان همچون منوچهر هزارخانی، مصطفی رحیمی، مصطفی شعاعیان، شریعتی، احمد شاملو، نعمت آزرم، محمد علی جمال زاده، اخوان ثالث، کاظم سامی، علی اشرف درویشیان، حاج سید جوادی، محمود طالقانی، ساعدی، پیمان، رضا براهنی، شاهرخ مسکوب، اسماعیل خویی، انور خامه ای و ده ها تن دیگر که در بزرگداشت آل احمد نیز مقالات بسیاری نوشتند، عموما وی را مورد ستایش قرار دادند. اینک اگر دیدگاه های برخی از اینان نسبت به آل احمد تغییر یافته باشد، نه به خاطر شخص وی، که به دلیل تغییر شرایط جهانی و مناسبات جدید می باشد که فاصله ما تا آل احمد را نه سی ساله، که یک قرنه نموده است. تأییدات آن زمان اکثریت این روشنفکران بر نقش مثبت آل احمد - حتی اگر با انتقاد هم همراه بوده باشد – حداقل نشان دهنده این است که شرایط آن زمان، آن چنان اقتضا می کرده است.

غرب زدگی؛ جرمی دیگر!
"جرم" عمده و اصلي آل احمد، كه بسياري از اين مدعيان برنتافتند، نوشتن كتاب هاي "غرب زدگي" و " در خدمت و خيانت روشنفكران" و مسائل مطرح شده در آن ها می باشد. آن هم مسائلی که اگر منصفانه و به دور از غرض ورزی های رایج آنها را بازخوانی کنیم، متوجه می شویم که هنوز هم بخش هایی از آنها قابل تأمل و روشنگر می باشند. اما متأسفانه، طبق همین سنت شریفه محترمه مکرمه آخوندی! که دگراندیش را مجالی نباید داد، برخوردي كه با اين دو كتاب مي شود، همانگونه كه در آغاز نيز گفته شد، برخوردي است، مطلق گرايانه، سياه و سپيدي، و سرشار از بغض و کینه... و در نهایت تکفیر و تحریم!
گناه اصلی آل احمد، این بود که همانند بسیاری دیگر از روشنفکران آفریقایی و آسیایی به دنبال راه حلی بومی می گشت. و البته او نیز همانند هر انسان اندیشمند دیگری در این راستا می تواند دچار افراط و تفریط هایی هم شده باشد، که شاید در مقابله او با غرب و غرب زدگی اندکی چنین به نظر آید. هر چند که هیچ کسی هم تا کنون به طور منصفانه این بخش از دیدگاه های آل احمد را "نقد" نکرده است. کسانی هم که به این نکات توجه داشته اند، بیشتر به این پرداخته اند که آل احمد یک غرب ستیز حرفه ای به معنای واقعی کلمه بوده است، بدون اینکه به جغرافیای سخن وی، رابطه شرق و غرب در آن زمان، نوع کلام وی و تفکیک میان غرب جغرافیایی و غرب سیاسی، غرب اقتصادی و غرب استعماری، توجهی تأمل برانگیز و نقادانه داشته باشند. سیطره غرب استعماری بر کشورهای جهان سوم، واکنش پاک بازترین فرزندان آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را که اتفاقا از چهره های شاخص روشنفکری و اندیشمند آن به شمار می رفتند، بر انگیخت. در این میانه، طبیعی است که آل احمد نیز به عنوان مدافع یک جامعه تحت سلطه غرب – به طور مشخص آمریکا و هر چند نه مستقیم مثل الجزایر – به مقابله با تهاجم سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... آن برخیزد. تأثیر چشمگیر وی در جامعه روشنفکری و فضای فکری آن سال ها – بنا به تأیید و تاکید بسیاری از مخالفان او که البته آن را مخرب ارزیابی می کنند – خود حکایت از آمادگی آن جامعه برای تأثیرپذیری از چنین مواضعی داشت. که دلایل آن را هم به طور مشخص می توان در تحقیر این کشورها و تعیین تکلیف از سوی قدرت های امپریالیستی ارزیابی کرد. کودتای سیا – دربار علیه دولت ملی مصدق، نمونه عریان و روشنی از این دست مداخلات می باشد. اما از آن جایی که در جامعه ما – نه تنها در بین آخوندها، که حتی در بین مدعیان روشنفکری – هر چه هست سیاه و سفید است و دوستی یا دشمنی، و "نفی" در آن جای "نقد" را گرفته است، هیچگاه افراط و تفریط ها مورد نقد و ارزیابی قرار نمی گیرند. نه آل احمد منصفانه نقد شد و نه از نقش مؤثرش در جنبش روشنفکری و تاثیراتی که بر نویسندگانی چون ساعدی، براهنی، بهرنگی، و حتی احمد شاملو داشت، اشاره ای شد. همه افکار آل احمد و همه شخصیت و هویتش در همان جمله معروف درباره شیخ مشروطه ستیز فضل الله نوری، خلاصه شد که؛ "و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد". (۴)
اما جالب است بدانیم که همين جماعت كه جلال آل احمد را با آن همه اثرگذاري در عرصه ادبيات، روشنفكري و ... بر نمي تابند، به كساني چون آخوندزاده كه خود رسما از چاکری فلان سردار روسیه تزاری سخن می گوید و آنان را "ولی نعمت" (۵) های خویش بر می شمرد، به عنوان یک وطن پرست و روشنفکر پیشرو یاد می کنند و عنصر مفلوک، خودپرست و دودوزه بازی چون میرزا ملکم خان لاتاری را از متفکران برجسته جنبش مشروطه به حساب می آورند!
حال آنکه آل احمد با صراحت هر چه تمام نشان می دهد که منظور وی از طرح "غرب زدگی" مخالفت با غرب و یا مقاومت در برابر تکنولوژی و ماشین که از غرب می آید، نیست؛ چرا که هیچ دروازه ای از جهان را به روی ماشین بسته نمی بیند و تکنولوژی را ابزار دقیق کار و زندگی انسان قرن بیستم می داند. اما گله وی از انتقال بی رویه ماشین و مصنوعات غربی به شرق است. و دیگر اینکه اختیار تمامی این معاملات و مبادلات نیز هم بر عهده غرب است، که همه چیز را در این رابطه و معامله تعیین می کند و حتی مانع از فراگیری و آموزش جوامع عقب مانده می شود. در صورتی که "تنها آنکه مصرف کننده ماشین است می تواند و باید بگوید که بازار مملکتش چقدر جا دارد، یا سرعت انتقال و قدرت هماهنگی مردم آن محل با ماشین تا چه حدود است. ولی گوش غرب به این حرف ها بدهکار نیست. غرب می گوید من که خود ماشین را می سازم حق دارم که مشاور و مستشار هم برای تو بفرستم تا احتیاجات بازارت را برآورد کند؛ چرا که تو خود از علم حساب خبر نداری و پیش بینی "الکترونیک" تنها کار من است که "آی. بی. ام" را می سازم... در حالی که مصرف کننده ماشین هم می خواهد روزی علم حساب بیاموزد و از یک دستگاه الکترونیک سر در بیاورد". (۶)

مخالفت با ماشین و تکنولوژی!
آل احمد همچنین متهم شد که با تکنولوژی و توسعه صنعتی مخالف است. چرا که او آن نوع از روشنفکر را که با فرهنگ بومی، با جامعه روستایی و طبقه کارگر بیگانه بود و اطو نکشیده از خانه بیرون نمی رفت، به چالش کشید. نقد وی به صنعتی شدن بی رویه جامعه، بدون آموزش و آشنا ساختن دهقان و کارگر با ابزارهای جدید، بدانجا انجامید که او را مخالف هر نوع تحول و نوآوری قلمداد کردند. آنانی که در چنته خویش، هیچ بهره ای از دانش و خرد ورزی و عمق بینی نداشتند از این دیدگاه های وی هزاران پیراهن عثمان و درفش کاویانی ساختند تا به زعم خویش او را مرتجع ترین "روشنفکر" معاصر بنمایانند! و اینکه وی نه تنها سی صد سال از زمان حاضر عقب مانده، بلکه هیچ نوع تحول و توسعه ای را بر نمی تابید: "او با هر چیزی که برخورد می کرد، موضعش موضع ارتجاعی بود: با خط و تغییر خط، با روستا، با علم، با فرهنگ، با تکنولوژی و با هر چیزی دیگر." (۷)
و حالا توجه کنیم به نمونه هایی از مخالفت های آل احمد با صنعتی شدن روستا و انتقال تکنولوژی به آن:
"و تا جاده به ده نرسد ، وبرق خانه های روستا را روشن نکند و هر 30-40 روستا یک مرکز تعمیرات ماشین های کشاورزی نداشته باشد، کشاورزی ماشینی نخواهد شد. و تا سخن از خرده مالک است و تا در جوار هر مدرسه ده یک کلاس آموزش مکانیک دایر نشده است ماشین با روستایی غریبه است و اگر پایش به روستا باز شود جز عامل تخریب و تحریک و آشوب چیزی نخواهد بود." (۸)
چنانکه می بینیم وی با هوشیاری و آگاهی از شرایط جامعه، نگاهش نه به نفی ماشین و تکنولوژی، که همه هم و غمش آموزش علمی، زیر بنایی و متدیک آن می باشد. و در همین راستا است که به درستی به مشکلات ناشی از تنها مصرف کننده ماشین بودن و عقب ماندگی ناشی از آن اشاره می کند و هشدار می دهد:
"ما تا خریدار مصنوعات غربیم فروشنده راضی نیست چنین مشتری سر به راهی را از دست بدهد. در این که ما تا وقتی در این دنیای داد و ستد فقط خریداریم – یا فقط مصرف کننده ایم – ناچار سازنده که فروشنده هم هست، می داند که چم و خم کار را چطور مرتب کند تا این نسبت یک طرفه همیشه متعادل باشد و هرگز این رابطه بایع و مشتری به هم نخورد." (۹) وی به صراحت و بر خلاف اتهامات عجیب و غریب، به تاکید اشاره دارد که "راه بازگشت یا توقف هم بسته است" ... [پس راه درست] "جان این دیو ماشین را در شیشه کردن است. آن را به اختیار خود درآوردن است. همچون چارپایی از آن بار کشیدن است. طبیعی است که ماشین برای ما سکوی پرشی است. تا بر روی آن بایستیم و به قدرت فنری آن هر چه دورتر بپریم. باید ماشین را ساخت و داشت. اما دربندش نبایست ماند. گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همه خلق گذاشتن." (۱۰)
توجه به این جملات و دیگر مواضع آل احمد که مشابه آنها کم هم نیستند، به درستی نشان می دهد که انتقاد وی در اصل متوجه این نوع روابط ناسالم و ناعادلانه یی است که زیربنای روابط جوامع صنعتی و جوامع عقب مانده را تشکیل می دهند. و نه آنطور که می گویند مخالفت با پیشرفت، توسعه و تکنولوژی.
و آیا ما حق نداریم آن گونه "قضاوت" ها را جفا بر آل احمد، و نوعی بیماری "کوبیدن مخالف به هر شکل"، تلقی نماییم؟

آل احمد بنیانگزار اصلی جمهوری اسلامی! و شیفته روحانیت!
آل احمد البته دو سه گناه دیگر را نیز مرتکب شده بود؛
رفتن به حج و نوشتن کتاب "خسی در میقات" در کنار کتاب های "غرب زدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران". او همچنین از همکاری روحانیت و روشنفکران برای حل معضلات اجتماعی سخن گفته بود. و از مذهب نیز به عنوان مستمسکی که می توان در مقابله با استعمار آن را به کار گرفت. اینها را نیز می توان برخی از دلایل "دگراندیشان" نوع ایرانی آن برای تخطئه و محاکمه آل احمد برشمرد! آل احمد به همین "جرایم"! و به این دلیل که رژیم سرکوب گر آخوندی، بزرگ راهی را و احیانا مدارسی را به نامش مزین کرده است، به تدریج در چشم مخالفان "سکولار" رژیم به یک حزب اللهی متشرع تبدیل شد که نه تنها از نماز شب خویش غفلت نمی ورزید، بلکه تسبیح به دست، هر روز در مساجد مختلف، پشت سر پیشنمازان مساجد به رکوع و سجود می افتاد! عده ای از این جماعت حتی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مدعی شدند که اصلا حکومت اسلامی خمینی بر اثر افکار آل احمد و شریعتی شکل گرفته است! (۱۱) یعنی اینکه آل احمد، سال ها پس از مرگ خود، بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران بوده است!
از این مواضع سخیف و متعصبانه که تنها انگیزه، مخالف خوانی و تخریب روشنفکران دگر اندیش آن هم برای یافتن هویتی به عنوان صاحب نظر و روشنفکر برای خود می باشد که بگذریم، به جدیت تمام می توان گفت که آل احمد نشناخته و نقد نشده، نفی شده است! و این سرنوشت تراژیک روشنفکر جامعه ایران است که به صورت چرخه تکامل به دور خود می چرخد!
آل احمد را متهم کردند که تعریفش از "روشنفکر" و مفهوم آن، ارتجاعی و واپس گرایانه است که خود را موظف می داند، مدافع سنت و گذشته، و دنباله رو روحانیت و سنت باشد! حال آنکه او در کتاب روشنفکران به صراحت از سنت گریزی و خردگرایی روشنفکر سخن می گوید و روشنفکری را مقوله ای مربوط به جهان مدرن می داند:
"روشنفکری حوزه ای یا دوره ای است که در آن "ظل الله" بودن یا "آیت الله" بودن معنایی نخواهد داشت" ... "آدمی وقتی از بند قضا و قدر رست و مهار زندگی خود را به دست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود مؤثر شد پا به دایره روشنفکری گذاشته. و اگر روشنفکری را تا حدودی آزاد اندیشی معنی کرده اند نیز به همین دلیل است که روشنفکر – آزاد از قید تعصب یا تحجر مذاهب و نیز آزاد از تحکم و سلطه قدرت های روز – خود را مسئول زندگی خود و دیگران می داند نه لوح ازل و قلم تقدیر را". (۱۲) و هم او روحانیت را گذشته گرا و مخالف توسعه و تکامل می داند. در عین حالی که بر این تصور بود که شاید همراهی روشنفکر با روحانیت از تحجر روحانیت بکاهد. او در همان حالی که از همکاری روحانیت و روشنفکر سخن می گوید و آن را مفید می داند، به هیچ وجه از ماهیت روحانیت غافل نیست و هیچ توهمی نسبت به نقش بازدارنده آنها در جنبش های اجتماعی ندارد:
"نمونه های درماندگی یجوز ولا یجوز کننده به طهارت و نجاست را، می شناسیم. به ترتیب در مقابل مشروطه که آن را بابیگری خواندند؛ سپس در مقابل افتتاح مدارس به سبک جدید؛ سپس در مقابل لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی و لگنی و سپس در مقابل کشف حجاب و سپس در مقابل رادیو و تلویزیون و تقسیم املاک و سپس در مقابل حتی "فیلم حج" که آن را "خر دجال" خواندند. و اگر در قضیه مخالفت ایشان با لباس و کلاه و کشف حجاب فحوای گنگی از مخالفت با تظاهر به غرب(غرب زدگی) نهفته بود، در دیگر موارد هیچ عامل دیگری نهفته نیست جز ترس از باز شدن هر دریچه تازه ای به ذهن مرد عادی کوچه؛ و همین است که ارزش رهبری روحانیت را در عمل به صفر می رساند". (۱۳)
و البته تمایلی که نسبت به همکاری آنان با روشنفکران داشت، تصور و تمایلی جدای از حاکمیت و قدرت، و در خارج از دایره سیاستمداری روحانیان بود. شاید او در ذهن خود تصور نیز نمی کرد که روحانیت روزی قدرت سیاسی و حکومتی را در دست بگیرد تا ابعاد "فاجعه" را آگاهانه گسترش دهد! از همین روی او روحانیت را بر سر یک دو راهی منطقی و جبری به نظاره نشسته بود:
" و روحانیت یا باید تن به تجدید نظرهای اساسی بدهد – در به رسمیت شناختن کشف حجاب و دست برداشتن از تکفیر هر تجد دخواهی و خزانه دولت را بیت المال شناختن و مالیات را جایگزین خمس و زکات کردن یا به عکس، و از این قبیل – یا از دور تأثیر و تأثر اجتماعی خارج شدن و در پوسته متحجر خود باقی ماندن و سنگواره شدن". (۱۴)
با این نگاه دقیق و واقع گرایانه، و با اینکه تنها اثر "مذهبی" آل احمد، خسی در میقات می باشد – که تنها یک سفرنامه است با اظهار نظرهای شخصی – می بینیم که روشنفکران منصف! و آزاد اندیش جامعه ما، چگونه از او یک نظریه پرداز اسلامی - آن هم از نوع ارتجاعی و شیفته روحانیت – می سازند و می پردازند تا آنگاه بر اساس همین توهم آگاهانه خویش، به زعم خود او را نفی کنند!! او که در هیچ اثری به تبلیغ و توصیف مذهب و نظریه پردازی برای آن دست نیازیده است.


منابع و توضیحات:
______________
۱) البته به جز درگذشته گانی که ما اکنون همفکر آنانیم!
۲) رو در رو، ص ۸۴
۳) ر.ک. به جزوه "درد اهل قلم" از باقر مؤمنی. ایشان در پاسخ به پرسشی درباره شریعتی می فرمایند: "روسیاهم که چیزی از دکتر شریعتی نخوانده ام. برای اینکه تصور نمی کردم مطالبی را که او مطرح می کند با تاریخ و جامعه شناسی ارتباط داشته باشد"!! درد اهل قلم، ص ۶۵. آیا به راستی به جز "نقد کیلویی"! نام دیگری هم می توان بر این نوع "نقد"ها نهاد؟
۴) غرب زدگی، ص ۷۸
۵) به صفحات ۳۴۴ و ۳۴۵ از صبا تا نیما اثر زنده یاد آرین پور مراجعه شود که آخوندزاده به زبان شیرین خود از قدراره بندانی چون فیلد مارشال و بارون روزن اینچنین یاد می کند: "خاصه از جنرال فیلد مارشال قنیازوارانصوف (کنیازوارانسوف) مرحوم شاکرم که بعد از بارون روزن ولی النعمه ثانوی من بود." به نوشته آرین پور " میرزا فتح علی (آخوندزاده) تا پایان عمر در این سمت (مترجمی زبان های شرقی) باقی ماند و وظایف خود را با نهایت صداقت انجام داد و در ازاء خدمات شایسته خود به دریافت درجه سرهنگی و نشان های متعدد نائل آمد... با هیأتی که به ریاست ژنرال شیلینگ از دربار تزار برای تبریک تاجگذاری ناصرالدین شاه به تهران آمد، همراه بود". به نوشته عزت الله سحابی در کتاب "مقدمه ای بر تاریخ جنبش ملی ایران"، "فعالیت ادبی و هنری و اجتماعی آخوندزاده در دورانی صورت می گرفته است که پس از جنگ های ایران و روس و عقد و تحمیل عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و جدا شدن بخشی از آبادترین و پیشرفته ترین و عزیزترین سرزمین ها و اعضاء ملت ایران بوده است. مردم از این بابت خونی به دل داشته اند و معذالک او خود در خدمت همان دولت روسیه که خصمی خشن و بلعنده تمام ایران و ملت ایران بوده است، در می آید، به سرپرستی و ولی نعمتی حضرات ژنرال وارانتسوف (فاتح تبریز) و بارون روزن نماینده و قائم مقام حضرت تزار، استعمار کننده اصلی ایران و ایرانی افتخار می کند." (ص ۱۳۲، شرکت سهامی انتشار ۱۳۶۴)
۶) کارنامه سه ساله، ص ۱۱۷
۷) حمید مؤمنی
۸) غرب زدگی، ص ۱۶۳
۹) همان، ص ۱۲۵
۱۰) همان، ۱۱۸
۱۱) علی میرفطروس، رو در رو با تاریخ، ص ۲۵
۱۲) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد اول، ص ۳۰
۱۳) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد دوم، ص ۶۱
۱۴) همان، ص ۷۲



نظر شما
 

  Tuesday, September 28, 2004

نظر شما
 

  Monday, September 27, 2004

مشكل شريعتی ، مشكل انسان!
در تكاپوی شدن» و «انسان تمام»
«تناقض ها ، شما را از فهميدن شباهت ها باز ندارد! ...»دکتر علی شريعتی (۱)
دوستي مي گفت : " من شريعتی را درست درک نمی كنم. هر بار كه به سراغ آثار او ميروم ، او را به گونه ای ديگر می بينم. چنين به نظر می آيد كه وجود او آميخته ای از تناقضات اعتقادی ، فلسفی ، ايدئولوژيكی ، و سياسی است. "؛ چنين نظري را من در آثار كساني كه به بررسي ، نقد ، و يا حتي نفي شريعتي پرداخته اند نيز ديده ام. و همه ی اينها نيز به ظاهر درست مي گويند!؛ اما ، در اين ميانه ، نكته هاي ظريفي وجود دارد كه عدم توجه بدانها و يا درست تر بگويم عدم كشف و بازفهمي آنها، چنين تصوري را در ذهن خواننده ی نا آشنا با شخصيت شريعتي و ناقد آثار او، ايجاد مي نمايد. موضوعي كه در حد توان سعي خواهم كرد در همين مقاله آن را توضيح دهم.
جامعه ای دو زمانه؟!
نكته ی ديگري كه لازم است به آن اشاره شود - و البته تنها شامل شريعتي نيز نمي باشد - ، اين است كه همه مي دانيم كه انسان ، خود محصول شرايط اجتماعی خويش است. درست به همانگونه كه خود شكل دهنده ی شرايط فرهنگي ، سياسي ، اعتقادي ، و ... جامعه ی خود مي باشد. و شريعتي نيز طبيعتاً از اين مقوله جدا نيست.او خود محصول جامعه اي بود كه به تعبير خود وي يک پايش در قرون وسطا و پاي ديگرش در قرون جديد بود. جامعه اي كه با توجه به خصوصيات تاريخي ، فرهنگي ، و اجتماعي خويش ، در شرايطي به سر ميبُرد ( و می بَرد ) كه او را در كنار كشورهايي قرار ميداد ( و ميدهد ) كه از آنها تحت عنوان جوامع رو به توسعه و يا جوامعي كه دوران انتقالي خود را طي مي كنند ، نام مي برند. شريعتي در مباحثي پيرامون جايگاه تاريخي جامعه ی ما ، هنگامي كه از تفاوت زمان تقويمي و زمان تاريخی / اجتماعی سخن مي گفت ، به درستي جامعه ی ما را با جوامع قرن سيزده اروپايي مقايسه مي كرد :" به طور خلاصه ، جامعه ی ما در حال حاضر ، از نظر مرحله ی تاريخی، در آغاز يک رنسانس و در انتهای دوره ی قرون وسطی ، بسر می برد ( اگر بخواهيم با تاريخ غرب مقايسه اش كنيم ). "؛ (۲)و در توضيح اين تفاوت كه چگونه مي توان هم در قرن بيستم زندگي كرد و هم متعلق به قرون وسطا بود ، چنين مي گويد :" هركس كه در قرن بيستم ، در سال ۱۹۷۲ زنده است ، در سال ۱۹۷۲ زندگی نمی كند. و الا حيوانات هم با بزرگ ترين نوابغ الآن همزمان اند. اين زمان تقويم است. آنچه كه واقعيت و حقيقت دارد ، زمان تاريخی است ؛ زمان اجتماعی مهم است. "؛ (۳)" ما در قرن نوزدهم زندگی نمی كنيم ؛ اگر ما خصوصيات و مشخصات جامعه ی خود را در آسيا و آفريقا با وضع يک جامعه ی اروپايی بسنجيم ، خواهيم ديد - به عقيده ی من - ما در قرن سيزدهم هستيم. "؛ (۴) بر اساس چنين نگاه و چنين شناختي از جامعه ی ايران است كه مي توان آن را در چنبره ی تناقضات تاريخي ، فرهنگي ، و اجتماعي محصور شده تلقي كرد. اين برداشت دقيق و علمي وي ، در ستيز تهاجم و تدافع فرهنگي جامعه ی ما ، و آنچه كه پيش و پس از انقلاب 57 رخ داد ، به خوبي و درستي خود را به نمايش گذاشت. و اين درگيري بين سنت از يک سوي و مدرنيته از سوي ديگر ، محصول همان شرايطي بود كه او خود به درستي و روشني از آن ياد مي كرد.تحميل مدرنتيه ی بی ريشه ، و تجددی بنياد شده بر جامعه ای سنت، بدون اينكه شرايط فرهنگی و زيربنائی آن تحولات فراهم آيد ، ره به همان جايی خواهد برد كه جامعه ی ما را بدان كشاند. و نمونه هاي ديگري از آن را با مدرن سازي نوع روسي افغانستان توسط شوروي ، كه نتايجش را هم اكنون به درستي مشاهده مي كنيم ، مي توان ارزيابي نمود. و نيز شرايطي كه امروز بر كشور عراق حاكم است و در نهايت جامعه ی عراقي را از يک ديكتاتوري مبتني بر سكولاريسم ، مي تواند به سوي يک ديكتاتوري مبتني بر « سنت » و « مذهب » هدايت كند.بنابراين ، جامعه اي كه شريعتي در آن به سر مي برد ، جامعه اي مبتني بر تناقضات برخاسته از مسائل و مشكلات گوناگون بود. آن جامعه از يک سوي مدعي عبور از سنت به سوي مدرنيته بود ، و از سوي ديگر مي خواست با پيوند « اكنون » با دوره ی كوروش - در ۲۵۰۰ سال پيش - ، به سوي « تمدن بزرگ » بشتابد. آن هم جامعه اي كه « مذهبی » اش ، ازرفتن به سينما هراس داشت و راديو و تلويزيون را به چشم صندوق هاي توطئه هاي اجانب ارزيابي مي نمود! ...و شريعتي ، از آن جايي كه خود ، فرزند زمان خويشتن بود ، طبيعتاً نمي توانست از اين تناقضات بي تأثير بماند. به خصوص كه وي ، همانند هر انديشمند ديگري كه دغدغه ی رهايي جامعه از معضلات و مشكلات را دارد ، به تلاشي گسترده در پاسخگويي به پرسش هاي زمانه ی خود برآمده بود.مورد ديگر اين است كه شريعتي نيز همانند هر متفكري ، زندگي اي هماره متحول و رو به تكامل داشته است. دوران زندگی وی ، باز هم به تعبير خودش ، به چند دوره ی پنج ساله تقسيم می شود.(۵) دورانی كه در هر كدام از آنها ، وی در فضائی متفاوت می انديشيده است ؛ و البته لزوماً نه متناقض و يا متضاد. خود وي در جايي ديگر ، هنگامي كه از تغيير و تحول در انديشه ی خود سخن مي گويد ، بسيار خاضعانه و شجاعانه ، برخلاف بسياري از كساني كه مدعي نسبي گرايي و روشنفكري هستند ، اما در عين حال به جز خويش ، ديگران را همه دچار اشتباه مي انگارند و همواره بر حرف خود ، طبق ضرب المثل قديمي « حرف مرد يكی ست! » ايستاده اند، در برابر پرسش دانشجويي كه آيا او خود انتقادي به كتابش ندارد ، به روشني و صراحت از دگرگوني هاي فكري خويش ياد مي كند :" « اسلام شناسی » ، در سال ۱۳۴۷ منتشر شده و حال ، من در ۱۳۵۱ زندگی می كنم. اين پنج سال را مگر من در گور مرده بودم يا در سرد خانه كنسرو بودم؟! ... "؛ (۶)
تلاشی خستگی ناپذير ، برای وحدت بخشيدن به زيبائی های متنوع بشری!
شريعتي درباره ی علی معتقد بود كه او شخصيتي چند بُعدي و پيچيده دارد. مردي با ابعادي گوناگون. اين نوع نگاه درباره ی خود وي نيز صدق مي كند. او خود نيز شخصيتی چندگانه ، پيچيده ، و تناقض نما - و نه متناقض - داشت. اين چندگانه گي شخصيت وي را به ساده گي مي توان از القاب و عناوين و قضاوت هايي كه نيروهاي متفاوت و متناقض از او به عمل مي آوردند، به خوبي درک كرد. وي به طور همزمان به القاب و عناويني متهم ميشد كه اعجاب بر انگيز بود!؛ او در همان لحظاتی كه از سوی روحانيان و مرتجعين غربزده ای كه اسلام را از فرنگ و نه از حوزه های آخوند پرور آموخته ، به « اسلام ناشناسی » و « غربزده گی » متهم ميشد ، از سوی روشنفكران مدعی مدرنيته ، « آخوند زاده » و « سنت گرا » معرفی ميشد ؛ و از سوی رژيم شاه ، « پدر ماركسيست های اسلامی » ؛ از سوی هوادارانش ، « معلم انقلاب » ؛ از سوی انقلابيون ، « سخنگوی خورده ی بورژوازی » ؛ از سوی متعصبين سنّی مذهب ، « شيعه ی افراطی » ؛ از سوی شيعيان سنت گرا ، « وهابی و سنّی مذهب » ؛ و ... ؛ و همه ی اين قضاوت ها و اتهامات - كه بر بستر نگرش سنتی همه ی اين نيروها به مذهب شكل می گرفت - هنگامی به عمل می آمد كه او خود بدون توجه به آنها به راه خويش ادامه می داد؛ و تنها بازگويی طنزآلود اين قضاوت ها را برای رفع خستگی شنونده ی سخنان خود تكرار می كرد :" من سنی مذهب صوفی مشرب اگزيستانسياليست بودايی كمونيست آخوندمآب غرب زده ی مرتجع عينيت گرای خيال پرست شيعه ی غالی وهابی بی دين و غيره هستم ( خدا بدهد بركت! )."؛(۷)و همه ی اينها كه شايد گوشه هايي از شخصيت فرهنگي ، ايدئولوژيكي ، و سياسي وي را - البته تجزيه شده - انعكاس مي دادند ، خود بيانگر آن است كه او شخصيتي چند بعدي و پيچيده داشت و در هيچ قالبي محصور نميشد. و اما مسئله ی عمده و اساسي كه در اين راستا بايد در نظر گرفته شود و به نظر نگارنده در مورد او تا حدودي استثنائي به نظر مي آيد ، « بی تعصبی » ، « روشنفكری » ، « تساهل پذير بودن » ، و همان « تناقض نما » بودن جهان درونی اوست. شريعتي در عصري و جهاني مي زيست كه همه چيز آن متنوع بود ( و هست ). انسان ها ، آرمان ها ، ايده ها ، و...؛ جهاني كه در آن هر صاحب انديشه اي عموماً بخشي از حقيقت را يدک مي كشيد ( و می كشد ). و او در جستجوی « انسان تمام » بود. انساني كه همه ی ابعاد انساني را در خود جمع داشته باشد. انسانی كه همچون يک كارگر كار كند ؛ و همچون يک مجاهد به مبارزه برخيزد ؛ و چون يک عالم بينديشد ؛ و همانند يک روشنفكر و پيامبر ، راه بنماياند ؛ و چون يک اما، خود را به فلاح و رستگاری نزديک كند ؛ و مانند يک عارف ، در پی كشف و ارتباط با حقيقت هستی برآيد ؛ و... ؛ و مي دانيم كه جمع شدن همه ی اين ابعاد در يک فرد ، زمينه ساز آن نوع از تفكر نوستالژيک عرفاني ما شد كه در جستجوي « انسان كامل » ، « هفت شهر عشق » را در مي نورديد. با اين همه، او همه ی اينها را در شخصيت علی جست و يافت. « علی » اما ، « حقيقتی بر گونه ی اساطير » بود ، كه به تاريخ پيوسته بود. علی عينی ديگر نمي توانست وجود خارجي داشته باشد. او خود به اسطوره و اسوه اي تاريخي براي پيروانش تبديل شده بود. پيرواني كه همچون پيروان مذاهب ديگر ، اسير شده در زندگي روزمره و مشكلات زندگي ، بخش هاي قابل توجهي از ابعاد انساني را به دست فراموشي سپرده بودند. انساني كه بر اثر هجوم جنبه هاي ويرانگر تكنولوژي (۸) ، جنگ ، قدرت طلبي ، استبداد ، استثمار ، استعمار ، و استحمار ، الينه شده است.او براي نمايش عيني چگونگي همه ی ابعاد انساني در عصر جديد كه در علی تاريخی ، نشو و نما ، و نمود يافته بود ، به تكاپو برخاست تا آن انسان هايي را كه به باور او هر كدام بخشي از آن حقيقت « من » انساني را در خود تحقق بخشيده بودند ، در قالب « انسان تمام » كه آرزوي همه فيلسوفان و انديشمندان تاريخي بود ، وحدت بخشد. حاصل تلاش او آن شد كه همه ی تاريخ را در نوردد. به همه اقصای جهان سر بزند و همه ی آنچه را كه انسانی بود و پراكنده در قالب فرديت انسانی آدم ها ، به وحدتی آرمانی برساند. جهاد اصلي وي از همينجاست كه آغاز مي شود. او ابعاد گوناگون انسان را به مثابه ی پازلي مي يافت كه هر كدام از قطعه هايش در گوشه اي پراكنده شده بودند. و براي كامل ساختن آن مدل پازلي ، نخست نياز داشت كه همه ی آن قطعات را بيابد. و اين كار آساني نبود. به ويژه در جهاني كه حتي روشنفكرترين انسان ها نه به « رسم » ها ، كه به « اسم » ها توجه مي نمايند. و او براي اين كار مي بايست قالب ها را در هم مي شكست! ...موضوعي كه ما را به ياد داستان تمثيلي و پر معناي « سی مرغ » و «سيمرغ » مي افكند. براي تحقق چنين امري ، او مي بايست به همه ی زمان ها و مكان ها سفر كند تا آن ابعاد پراكنده را گردآوري كند :" من از شرق دور - سرزمين قصه های خوب ، عشق های نرم و آفتاب - ، به هند بزرگ ، اين « اقيانوس عظيم بشری » ، كشور جذبه و آرامش و حكمت ، و از آنجا به اقليم گل و شعر پارس ، دشت خاموش خاطره ها ، حماسه و نبوغ و روشنايی ، سايه ی ايوان شكسته ی اهورا ، و از آن به كناره دجله ی سبز و فرات سرخ ، آسمان شكوهمند شَمَس ، زمين سالخورده ی ابراهيم ، گيلگمش ، قامت شكوه نيايش دروازه ی بابل ، افسانه ی هزار و يک شب ، حقيقت هفتاد و دو آفتاب ، و از آن به صحرای وحی ، جزيره ی تشنه ی الهام ، آواز پَر جبرئيل ، و از آن به دريای اژه ، سرود ملوانان فنيقی ، پايتخت زئوس ، معبد دلفی ، بارگاه خدايان اُلَمپ ، آشيان بلند دختران زئوس ، شهر هومر ، آشيل ، سقراط و اپيكور ، ونوس و آمور و پرومته ، و از آن به سرزمين سلاح و زيبائی و شكوه ، شهر كاخ ها و معبدها ، هُراس ، لوكرس ، سلون ، ميكل آنژ و لئوناردو داوينچی ، و از آن به شهر فرنگ ، تايمز شكسپير ، كارليل و اليات ، سن شانسون دورولان ، هوگو ، دوينيی ، شاتو بريان ، برگسون ، پرودم ، كارل ، گنون ، ماسينيون ، سولانژبُدَن و رزاس دولاشاپل ، شهر عشق ، شراب ، هنر ، فلسفه ، و آزادی ، و از آنجا به دنيای نو ، تنها به سراغ سياهان فريادهای خشمگين و دردمند آزادی و انسانيت و هنر ، سرخ ها ، زيبايی های خوب وحشی ، و از آنجا شتابان به سوی آفريقای سوخته و مجروح پر خواهم گشود - اين اقليم دردمندی كه به يک قطره اشک گرم مانند است - ؛ و همه جا خوب ترين گل های معطر شعر را از باغ های عشق و صحراهای اساطير خواهم چيد و دسته گلی خواهم بست و در يک بامداد اسفندی ، به ياد نخستين پرستوی بهاری كه بر يک عمر زمستانی پر گشود، ارمغانت خواهم آورد. "؛ (۹)در پي يافتن هر چه خوب و زيباست ، همه ی تاريخ را مي كاود. به سرزمين همه ی پيامبران و فيلسوفان و انديشمندان سر مي زند تا مبادا كسي و يا چيزي را نديده ، بگذرد :" من از اقصای تاريخ می آيم. من همه ی قرن ها را بوده ام ، من با همه ی پيامبران ، با همه ی شاعران ، حكيمان ، پيكرتراشان ، پارسايان ، راهبان ديرها ، گوشه نشينان معبدها ، قهرمانان ، شهيدان ، عاشقان ، ديوانگان زيبا ، خردمندان بزرگ ، با اينان همه ، در همه جا ، همه وقت زندگی كرده ام ، از هر عصری عتيقه ای همراه آورده ام ، از هر كسی هديه ای گرفته ام ، و هر پيامبری آيه ای به ارمغانم داده اند، و اينک با دامنی پر از خوب ترين گوهرهای زمانه ، دستی پر از زيباترين زيورهای زمين ، آمده ام تا همه را ، هر چه را اندوخته ام ، به معبد پاک تو ای الهه مهر ، مهراوه ی قدسی من ، وقف كنم. "؛ (۱۰)و او اين كار را به درستی ، همچون امانتی راستين برای ما به ارمغان می آورد. و خود نيز در رفتار و گفتار خويش ، آن را به نمايش مي گذارد؛ آنجا كه ماسينيون مسيحی ، گورويچ يهودی كمونيست سابق ، سارتر بی خدا، لوفور ، ژان كوكتو ، و ... معبودهای وی لقب مي گيرند و گاندی آتش پرست را از علامه مجلسی و آيت الله بهبهانی شيعه تر می داند و گورويچ يهودی ماترياليست را از آيت الله ميلانی به تشيع نزديک تر!؛ و آنگاه بر بستر چنين عشقي به انسان است كه سراپا شوق و عشق مي شود و همچون عارفي كه همه ی هستي را سرشار از « او » و اصلاً خود « او » مي يابد ، به سماع مي پردازد و شادي خويش را از كشف همه ي اين زيبايي ها و خوبي ها ، چنين بيان مي دارد :" خدا را دوست می دارم ، دنيا را دوست می دارم ، همه ی رنگ ها را دوست می دارم ، همه ی پيغمبرها را دوست می دارم ، همه ی خدايان را دوست می دارم ، همه ی قهرمانان تاريخ را دوست می دارم، همه ی عاشقان را دوست می دارم ، همه ی فصل ها را ، همه ی عصرها را ، همه ی شب ها را ، همه ی صبح ها را ، همه ی بادها را، همه ی جويبارها را ، همه ی سبزه ها ، سبزه زارها ، پرنده ها ، ستاره ها ، سفرها، بدها، خوب ها ، بچه ها، بيمارها، ضعيف ها، عزيزها ، كشورها ، ابرها ، آسمان ها ، همه ی سرزمين ها ، ملت ها ، همه ی جهان را دوست می دارم ... "؛ (۱۱)

روحی كه در هيچ قالب رايجی نمی گنجد!
اينها همه نشان مي دهد كه شريعتی در كنه تفكر خويش ، جهان وطنی است. چرا كه او به جستجوي انسان تجزيه نشده برخاسته است؛ انساني تمام كه هر قطعه اي از آن در گوشه اي از زمين و زمان پراكنده شده است. او در معناي هستي شناسانه ی فلسفي و انساني خود، شرق و غرب را نيز نمي شناسد. نه تنها نمي شناسد ، كه حتي ديگر شرق و غربي نمي بيند ، مگر در محدوده ی جغرافياي سياسي آن!؛ او به همه جاي جهان سر مي زند، از همه ی اديان سر بيرون مي آورد، همه ی فكرها و فلسفه هاي ساخته و پرورده ی انسان را مي نگرد و از هر گلستاني ، گلي مي چيند و از هر منطقه يي رنگي مي پذيرد و از همه ی پيامبران ، فيلسوفان، انديشمندان ، نويسندگان، هنرمندان شرق و غرب ، پيامي بر مي گيرد ، بدون آنكه محيط جغرافيايي ، تاريخي ، و يا مذهبي آنان را ملاک اين امر قرار دهد. آری ... ، شريعتي مي خواست همه ی اينها را با خود و در خود داشته باشد. بودا را ، مسيح را ، محمد را ، علی را ، ماركس را ، ماسينيون را و ... ، اما چگونه؟!؛ در جهاني كه بر پايه ی « توحيد » - نه توحيد فلسفي و يا اجتماعي- ، كه توحيدي فكري و تصنعي كه خود را به تمامي حق مي داند و ديگران را به تمامي باطل ، و دركش از جهان و جهان بيني ها مبتني بر حق محوريت انفرادي آنان است ، چگونه مي توان اين همه « تناقض » را - و يا به بياني ديگر « پلوراليسم » و تساهل پذيري اي چنين عريان را - در خود جمع نمود ، و آنگاه درک شد؟! ...و او مي خواست همه ی ابعاد حقيقت را در خود جمع كند. و اين كار را نيز انجام داد! و عملاً به اثبات رساند. و عصاره و فشرده ی اين تلاش هايش را به صورت فرمولي عميق و زيبا ، به ما ارائه نمود : "عرفان"، "برابری" و "آزادی". و او هر چه بود ، يک فرقه گرا نبود. و اين را رفتارش ، آثارش ، و افكارش فرياد مي كشند. و او به ما فهماند كه مي توان مذهبي ، مسلمان ، و شيعه بود ، اما به جهان از دريچه اي خارج از آنچه رايج و مرسوم است ، نگريست و خود را در هيچ دايره ی بسته اي محصور نكرد. آزادی ، انسان ، زيبائی ، و ...، عظمت های بشری را در هر جا يافتن ، ارج گذاردن ، و در خود ايجاد كردن ، سنتی است كه از او به جای مانده است. سنتی كه بايد آن را آموخت و به كار بست ، تا خود را به تنوع و تساهل عادت داد. تا بتوان به انسان ها ، صرفنظر از فكر ، مذهب ، و رنگ شان ، عشق ورزيد.و اما آنها كه شريعتي را اينچنين نمي بينند و اينچنين درک نمي كنند، از آن روست كه كار را براي خود آسان ساخته اند.و اين مشكل شريعتی نيست ، مشكل ماست كه به يک جور ديدن عادت كرده ايم. و يا بهتر بگويم ديگراني كه - و البته باز هم از خود ما - ما را به اين گونه ديدن عادت داده اند!؛ ما بايد «چشم ها را بشوئيم و جور ديگری ببينيم.»؛ همانگونه كه او خود همين معنا را در قالب نثر و بياني فيلسوفانه به ما ارائه نموده است : " تناقض ها ، شما را از فهميدن شباهت ها باز ندارد! ... " اين تجربه ی تاريخي و انساني كه يک « مذهبی » شيعه ی مسلمان، چگونه مي تواند قرن بيستمي بينديشد ، چگونه در فضاي قرن بيستم نفس بكشد ، و چگونه تناقضات را در خود حل كند و آن تناقضات را در خويشتن خويش به وحدت برساند؟! ، تجربه اي است ارزشمند كه ما فرا روي خود داريم. اين تجربه آسان به دست نيامده است. اين تجربه پا به پای بردگان اهرام مصر آغاز ، و به زمان ما انتقال يافته است ؛ تجربه ای ارزشمند ، كه حاصل سفری طولانی است!؛ آري او سعي كرد همه ی اينها را در خود جمع كند ، تا باز هم به تعبير خود وي " در زير اين كثرت صورت ، وحدت جوهر را نشان ( دهد ) دهم. "؛ (۱۲) چرا كه او روحي بود كه در هيچ قالبي - بر اساس برداشت هاي رايج - نمي گنجيد!
منابع و توضيحات:
( ۱) « هبوط در كوير » ، مجموعه ی آثار ، جلد ۱۳ ، ص ۱۳۷( ۲ ) « چه بايد كرد؟! » ، م. آ. ۲۰ ، ص ۲۸۱( ۳ ) همان ، ص ۱۷۱ و ۱۷۲( ۴ ) همان ، ص ۴۸۹( ۵ ) او زندگی خود را به چند دوره ی پنج ساله تقسيم می كند كه البته ربط چندانی به موضوع طرح شده در اين مقاله ندارد. در عين حال كه چندين بی ربط نيز نمی باشد! ...ر.ک : م. آ. ۱ ، ص ۲۶۲( ۶ ) م. آ. ۲۲ ، ص ۳۳۲( ۷ ) همان ، ص ۳۳۱( ۸ ) شكافتن اتم را يكی از بزرگ ترين دست آوردهای علمی بشر تلقی می كنند! ؛ و بمب اتم و سپس انواع و اقسام بمب های توليد شده از بمب های شيميايی تا بيولوژيک - ميكروبی تا مينی هسته ای ها و سنگر شكن های اتمی ، و تا بمب های ساخته شده ی ديگری كه فقط سازندگان آنها از آن ها خبر دارند! - ، همه ی اينها نيز جزو دست آوردهای علمی بشر محسوب می شوند ، در حاليكه تصور آثار ويرانگر آنها می تواند قلب هر عنصر بشر دوستی را از كار بيندازد.( ۹ ) م. آ. ۱۳ ، ص ۱۵۶( ۱۰ ) همان ، ص ۱۵۸( ۱۱ ) همان ، ص ۱۶۱( ۱۲ ) همان ، ص ۱۳۷



نظر شما
 

  Tuesday, April 20, 2004

تا نشان سم اسبت گم کنند
ترکمانا نعل را وارونه زن!
سخنی چند با سید ابراهیم نبوی

alifayyaz1@yahoo.se

توضیحی کوتاه
اخیرا دو مطلب از سید ابراهیم نبوی در سایت گویانیوز درج گردید که البته واکنش هایی چند نیز برانگیخت. مطلب نخستین نامبرده جملاتی دستچین شده – چیزی حدود 2 صفحه - از مجموعه بیست هزار صفحه یی آثار شریعتی است که بدون هیچ تحلیلی آورده است. اما در مطلب دوم سید ابراهیم به سیم آخر زده و هر آنچه دل تنگش خواسته گفته است! راستش بنا به دلایلی که در پایان این مطلب خواهید دانست، علاقه یی به - به اصطلاح عامیانه – دهن به دهن شدن با ایشان را نداشتم. اما نامه های برخی از دوستان آشنا و نا آشنا و اینکه نمی خواهی پاسخی بدهی، علیرغم اینکه دو پاسخ مناسب هم در همان سایت درج گردید، مرا به توضیحاتی چند پیرامون گفته های سید ابراهیم نبوی ترغیب نمود.
این توضیح را نیز بدهم که از آن جایی که سید ابراهیم نبوی طنز نویس است، و از آن جایی که نوشته اش بیشتر از آن که "نقد"ی جدی بر شریعتی باشد، برون ریختن احساس نفرت و عقده هایی است که از گذشته خویش با خود حمل می کند، - و البته در مواردی به طنز هم بی شباهت نیست - من نیز نوشته اش را از همان دریچه طنز خوانده ام و پاسخی نوشته ام؛ و گرنه اگر حرفی جدی و منطقی بود، من نیز با صدها سند و دلیل از آثار شریعتی به فتوایش پاسخ می گفتم. ایشان چنان با خشم و نفرت به شریعتی تاخته اند که هرکسی که وی را نشناسد، تصور خواهد کرد که او مادر زاد ضد انقلاب، ضد روحانیت و ضد رژیم به دنیا آمده است. و این همه آیا به راستی به جوک نمی ماند؟

1
الجزایری ها ضرب المثل بسیار عمیق و پر معنایی دارند. این ضرب المثل که گفتگویی است بین پدری با فرزندش، با زبانی ساده مشکلاتی را که اپورتونیست ها – فرصت طلب ها– با آنها درگیر هستند، نشان می دهد:
پسر: پدرجان بیایید ما هم خلعت شریفان به تن کنیم!
پدر: پسرم به خود بستن عنوان شریف، کار مشکلی نیست. اما باید کمی صبر کرد تا آنها که ما را می شناسند، سر بر زمین بگذارند!
حالا حکایت ما و سید ابراهیم نبوی است. او تصور می کند که به شهر کوران رسیده است و حالا فقط باید عصایی به دست گیرد و عینکی تیره بر چشم زند تا همه او را همانند خود بدانند! با همین انگیزه بسیار ناشیانه، شتاب آلود و صد البته قهرمانانه شریعتی را تخته نشان خود نموده است، که در عین حال که بسیار ناشیانه دست به چنین کاری زده است، انگیزه یی آگاهانه و سیاستمدارانه داشته است!
ایشان که ظاهرا طنز نویس هستد، در نخستین مطلب خود که جملاتی از آثار شریعتی را دستچین نموده است، با توضیحی کوتاه که اگر خوب نشدید چند بار بخوانید و پاکنویس کنید و ... به مزه پراکنی های رایج خود دست زده است، تا مطلبش کمی به طنز هم نزدیک شود. و صد البته در مطلب دومش از "نقد" شریعتی هم سخن به میان آورده است.
نقد، بررسی و ارزیابی کارنامه دیگران، در بازار مکاره یی که ایجاد شده است، به همه چیز شبیه است به جز "نقد" به معنای واقعی کلمه. چرا که اینک هر بچه طلبه یی با آوردن چند جمله از یک کتاب مدعی می شود که تمامی افکار نویسنده را کشف و تقد کرده است. و این کاری است که نقد امروز را بسیار عامیانه و آسان نموده است. اینک به سادگی می توان، متن را خارج از زمان و مکان، بسیار رندانه و حقه بازانه به تفسیر نشست. به سادگی هر چه تمام تر می توان جمله و یا جملاتی را از یک متن مرتبط با زمان و مکان خاص، برجسته نمود و آن را تحت عنوان جوهره و جان کلام صاحب متن به خورد دیگران داد. و با بهره گیری از چنین استناداتی به سادگی هر چه تمام تر، صاحب یک متن معرفتی و جامعه شناختی و یا اعتقادی را، آنچنان که خود می خواهیم – نه آنچنان که واقعا هست – به تفسیر بنشینیم و در دادگاه خودساخته بدون حضور متهم و وکیل مدافع، وی را تبرئه و یا محکوم نماییم.
نیازی به توضیح نیست که اینگونه "نقد"ها، و ارزیابی هایی از این دست که فراتر از زمان و مکان – که دو عنصر عمده و اصلی شکل دهنده تفکر، موضوع و تئوری هستند- به موضوع و سوژه مورد نظر خود می پردازند، نه تنها به اشاعه فرهنگ نقد، تحقیق، روشنگری و دروغ زدایی کمکی نمی کنند، بلکه خود مشکلی بر مشکلات می افزایند.
و حالا آقای سید ابراهیم نبوی، اندیشه های شریعتی را برای نشان دادن اینکه همه بدبختی های سیاسی کنونی کشور ما از آنجا سرچشمه می گیرد، دستچین کرده است. حالا اینکه اگر کسی صدها جمله از شریعتی، درست برخلاف آورده های سید ابراهیم نیوی بیاورد، ایشان چه خواهند گفت؟ مشکلی است که خود باید پاسخگوی آن باشند!

* * *
"نقد"، بررسی و بازخوانی دیدگاه های دکترشریعتی، نه موضوع تازه یی است و نه امری عجیب و غریب. شریعنی تا کنون از سوی سه جریان فرهنگی - سیاسی متفاوت مورد نقد و بررسی قرار گرفته است؛
1. برخی از روشنفکران "چپ"، لاییک و ضدمذهبی
2. روحانیت و دستگاه های سنتی مذهبی
3. طرفداران سلطنت پهلوی
که البته این هر سه گروه نیز نمایندگان خاص خود را داشته و دارند و هر کدام به فراخور میزان شعور، آگاهی، انصاف و قدرت تحلیل علمی و منطقی، به نقد، و یا نفی وی پرداخته اند. برخی از این منتقدین با نقدهای علمی، منطقی و منصفانه خود، تناقضات موجود را که در هر دستگاه فکری می تواند یافت شود، طرح کرده و به ارتقا دانش و آگاهی سیاسی مردم خویش کمک نموده اند. برخی دیگر اما، با خمیرمایه هایی از تحریف، وارونه سازی، و اتهام زنی، عرض خود برده اند و زحمت دیگران داشته اند!
اینک اما جریان دیگری نیز به صف مخالفان و منتقدان شریعتی پیوسته است که در نوع خود بسیار جالب توجه می باشند. اینها حزب اللهی ها و بریده های رژیم هستند که نه از موضع مذهبی و ارتجاعی، که از موضعی غیر مذهبی و بعضا ضدمذهبی وارد میدان شده اند! و استدلال های اینان نیز در نوع خود بسیار خواندنی و شنیدنی است!
سید ابراهیم نبوی که تا پیش از این در شهر زیبای شیراز، در سال های نخستین دهه 60 با دسته های چماقدار حزب اللهی، عربده کشان مجاهد و مبارز جستجو می نمود تا حسابش را برسد، و بعدها هم با باندهای کارگزار سازندگی و سپس دار و دسته به اصطلاح اصلاح طلب خاتمی، حشر و نشر داشت، همانند تعدادی دیگر از بریده های رژیم راهی دیار غربت شد تا فرصت طلبانه سر از اردوگاه "اپوزیسیون" در آورند و ... در این راه بسیار آگاهانه جریاناتی را مورد تاخت و تاز قرار می دهند تا خود را از مخالفین برجسته تمامیت خواهی، رادیکالیسم سیاسی و "گروهک های تروریست" جا بزنند.
ایشان در متنی که به همه چیز شبیه است به جز متن، جملاتی را از کتاب های شریعتی به طور گزینشی انتخاب کرده اند که عجله ایشان را در رسیدن به موقعیت مخالفت با اسلام و رژیم نشان می دهد تا در خارج از کشور نیز جای پایی برای خود پیدا کند. و البته با این کار، با یک تیر دو نشان زده است؛
نخست سمبل روشنفکران مذهبی را نشانه رفته است تا نشان دهد که حتی با اسلام در مترقی ترین و روشنفکرترین چهره آن مخالف است و هم اینکه از پرداختن به نقش امام پیشین خود، روح الله خمینی در آفرینش فجایع سیاسی طفره رود و هم اپورتونیست مآبانه خود را با جو ضدمذهبی خارج همراه کرده تا کسی از ایشان نپرسد که شما کیستید، چکاره یید و چه می کنید؟! به زبان عوام دستتان را پیش آورده اند که پس نیفتند!
و شوربختانه این هم از بیچارگی های بخشی از جریانات مدعی اپوزیسیون است که کسانی که نردبان خمینی و رفسنجانی و شرکا شدند و هنوز هم به دشمنی خود با گروه ها و احزاب سیاسی مخالف رژیم آخوندی افتخار می کنند، باید اینچنین سینه سپر کرده و خود را قهرمانان رهایی مردم جا بزنند و تازه منتظر دریافت نشان افتخار و لیاقت نیز باشند!
حالا که خیلی ها عجله دارند از گذشته خویش انتقام بگیرند تا از کاروان پیشتاز عقب نمانند و در این رهگذر نیز آتقدر منصف نیستند که از خود و نقش خود و گذشته زشت خویش سخن بگویند، و آنقدر نیز ترسو هستند که حاضر نیستند از چگونه گی انتخاب خویش در راهی که برگزیده بودند، سخن بگویند، و هنگامی که دروغ و ریا حد و مرزی نمی شناسد، پس چه بهتر که وقیحانه سخن بگوییم و به جای پاسخگویی به اعمال مشعشعانه خویش به هر وسیله یی تمسک بجوییم تا خود را تطهیر نماییم.
تا کنون بسیاری با چنین انگیزه هایی دیگران را مورد تاخت و تاز قرار داده اند. بسیارانی که آنها نیز گذشته زیبایی نداشته اند. اما به گمانم کارنامه سیاسی این یکی از همه آنان آلوده تر باشد. به ویژه اینکه جنوبی های ایران، فعالیت های مشعشعانه ایشان به نفع خمینی و رفسنجانی و تهاجمات به مراکز فرهنگی مخالف با رژیم نکبت و جنایت آخوندی در شیراز را از یاد نبرده اند.

2
سید ابراهیم نبوی در واکنش به مطالبی که در پاسخ ایشان منتشر شد، برآشفته اند که؛ گذشته من تغییری در افکار شریعتی ایجاد نمی کند. من هم می گویم حق با ایشان است. اما آخر ایشان با کدام فعالیت های مشعشعانه ضد رژیمی و ضد ارتجاعی، سوابق خود را آذین بسته اند که به یاد محاکمه شریعتی افتاده اند؟ تازه آن هم با آوردن چند جمله بریده و گزینشی از اندیشمندی که بیش از بیست هزار صفحه کتاب از خود بر جای گذاشته است؟ آخر مگر تو شریعتی را نقد کرده یی که از برآشفته شدن دیگران برآشفته می شوی؟ تو به این زبان می گویی زبان نقد؟ آیا به راستی این زبان، زبان نقد است یا نفرت؟
نوشته اند که " من با عشق شریعتی مذهبی شدم، با عشق شریعتی انقلابی شدم، با عشق شریعتی وارد سیاست و دولت شدم و در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار کردم. فقط من نبودم، همین حالا هم اکثر مدیران نظام عاشقان شریعتی هستند."
جناب سید ابراهیم نبوی طرفداران شریعتی در آن سال ها ناشناخته نبودند. آرمان مستضعفین، فرقان، کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی، مهاجرین خلق، و بعدها موحدین انقلابی و ... از سازمان ها و گروه هایی بودند که با الهام از شریعتی در جبهه اپوزیسیون به مخالفت با رژیمی برخاستند که شما همان موقع مدافع سینه چاکش بودید و البته هنوز هم از "گناهان" آن جریانات در نگذشته یید و برایتان تداعی گر تروریسم هستند. از منفردین نیز زنده یادانی چون ابوذر ورداسبی، مجید شریف و ... بساری که هم اینک در قید حیاتند و از همان آغاز مغضوب شما و همفکرانتان شدند، و بسیاری که در همان دهه 60 و حتی 70 انواع و اقسام شکنجه های برادران شما را تحمل کردند. بزرگ مردی چون دکتر محمد ملکی، نمونه بارزی از این مبارزین می باشد. محمد باقر برزویی و بسیاری از همرزمانش، و کسانی چون تقی رحمانی و رضا علیجانی هم نمونه های دیگری هستند که همان هنگامی که شما در وزارت کشور به خدمات آنچنانی مشغول بودید، در سیاهچال های رژیم به جرم مخالفت با نظام دوران شکنجه و زندان را سپری می کردند که برخی از آنها هنوز در دانشگاه اوین به تحصیل مشغولند. اینکه چقدر از آن بچه ها را رفقای شما اعدام و زندانی و بسیاری را نیز آواره کردند، بماند. اما شما هیچگاه در این صف قرار نداشتید. جای شما در کنار کسان دیگری بود. با این حال اگر شما به زعم خود با عشق شریعتی به خیلی جاها رسیدید، به اپورتونیسمی بر می گردد که در شخصیت و رفتار شما رسوخ کرده است. و گرنه همه عالم و آدم می دانند که اندیشه شریعتی از همان آغاز برای ارتجاع خمینی مشکل آفرین بوده است. حال اینکه کسانی چون شما ، علیرغم تمامی مخالفت های شریعتی با آخوندیسم، برای خود شرکت سهامی کفر و دین تاسیس کرده بودید، به شریعتی ارتباطی ندارد.
لابد این گفته های مرتضی مطهری – که اتفاقا از بزرگ ترین متفکران نظام شما محسوب می شد و می شود – درباره شریعتی و افکارش رهنمودهایی برای شما بوده است تا با عشق شریعتی در دستگاه روحانیت! جانفشانی کنید:
"تز اسلام منهای روحانیت را همواره تزی تزی استعماری می دانم و معتقدم هیچ نیرویی نمی تواند جایگزین روحانیت شود"،
و اینکه شریعتی "اگر مانده بود خدا می داند چه بر سر اسلام و روحانیت می آورد؟ ...
و اینکه در اندیشه های وی "صدها مطلب به دست می آید که بر ضد اصول اسلام است"
و"کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است".
او بارها چنین سخنانی را تکرار کرد و حتی خواستار ممانعت از پخش آثار شریعتی شد. و لابد فراموش نکرده یید که معلم بعدی تان کریم سروش – و همه آنهایی که شما عاشق شریعتی می پنداریدشان – چگونه از تفاوت ها و برتری های اسلام ناب مطهری که در حوزه آموخته بود با اسلام شریعتی که تحصیل کرده غرب بود و در حوزه فقاهت دین را نیاموخته بود سخن می گفتند و می گویند! هرکسی این چیزها را به یاد نیاورد، شما مطمئنا به یاد می آورید. چون در چنین فرهنگی رشد کرده یید.
جناب سید ابراهیم نبوی؛ من هم با عشق شریعتی مذهبی شدم، با عشق شریعتی انقلابی شدم، با عشق شریعتی وارد سیاست و مبارزه شدم و الان نزدیک به بیست سال است که در تبعید به سر می برم. اما هیچگاه در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار نکردم. نه تنها در صدا و سیمای رفسنجانی و لاریجانی کار نکردم که از همان آغاز به مخالفت با خمینی و شرکا برخاستم. و هنوز هم چنینم! و البته فقط من نبودم، بسیاری چون من چنین کردند. با این همه گیریم که شریعتی تو را مذهبی و انقلابی و سیاسی و همه کاره کرد؛ آیا این موضوع بر سوابق مشعشعانه شما خط بطلانی می کشد و شما را تبرئه می کند. و می توان به حکم مامور و معذور خود را موجه جلوه داد؟ شریعتی بسیاری از جوانان را سیاسی و انقلابی و مذهبی کرد. آیا همه آنها به خدمت ارتجاع درآمدند؟ آنهایی که به سرنوشت تو دچار شدند نه آن روز شریعتی را شناختند و نه امروز می شناسند. از نتیجه گیری هایتان که پیش از این انگیزه اش را بیان کردم، کاملا مشهود است که شریعتی را چگونه شناخته یید. اینکه تو و امثال تو مطهری و خمینی و شریعتی و ... را در هم ادغام کردند و در نتیجه به سادگی هر چه تمام تر سر از فالانژیسم در آوردند، چه ربطی به شریعتی دارد؟
به راستی که مقایسه هایتان هم شاه کار است! درست به همانگونه که شریعتی را شناسانده یید! مقایسه فرقان با بن لادن و القاعده و ... از همان استدلالاتی است که تنها به کار چند ساده لوح بی سواد می آید. و گرنه در کدام یک از عملیات فرقان مردم بی گناه کشته شدند؟ مگر فرقان به جز ترور چند آخوند مرتجع و تشنه قدرت که شما مدافعشان بودید، به کس دیگری هم آسیب رساند؟ فرقان به نبرد با اسلام ارتجاعی و اندیشه های ویرانگری برخاست که اکنون نزدیک به بیست و پنج سال است زندگی را بر همه مردم ایران تلخ نموده است. فرقان به نبرد با تفکر انحصاری، انحصار دین در دستگاه روحانیت و تلاش برای نوعی نواندیشی دینی پا به صحنه گذاشت، حال آنکه همفکران سابق تو چون القاعده و بن لادن و انصار و... برای اجرای احکام شریعت و قوانین آخوندی به "جهاد" برخاسته اند. و در هر بمب گزاری تروریستی و کور، مردم بی گناه و رهگذران را نیز به قتل می رسانند. به راستی آیا این همه کینه های تو نسبت به شریعتی و طرفدارانش، از همان زخم های کهنه نشات نمی گیرد؟
جناب سید ابراهیم نبوی آیا این هم تقصیر شریعتی است که در هنگامه مخالفت های پیروان شریعتی و روشنفکران ترقی خواه مذهبی از قبیل زنده یادان ورداسبی، شریف، و ملکی ها، احمدزاده ها، برزویی ها، آشوری ها، و بسیاری دیگر، شما و رفقایتان دل به مطهری و خمینی سپرده بودید؟ آیا شریعتی در آثارش تهاجم به مراکز فرهنگی، کتاب فروشی ها و فروشندگان نشریات مخالف رژیم را توصیه کرده بود؟ آیا این شریعتی بود که به پیروی از امامت خمینی مسلمانان را ترغیب کرده بود؟
چگونه است که شما پس از سال ها سینه زدن زیرعلم شیخ اکبر و شیخ اصغر و سیدعلی و سید نقی ناگهان به یادتان آمده است که همه خبایث رژیم از افکار شریعتی بر می خیزد؟ به علاوه شما که به اعتراف خودتان اهل براندازی هم نیستید، این همه هیاهوی تان بر سر چیست؟ از یک سوی مدعی هستید که دیگر کسی شریعتی را نمی خواند و از سوی دیگر به جهادی بزرگ برخاسته یید تا او را روانه موزه بنمایید! شما که حتما با اینترنت سر کار دارید، لااقل به وبلاگ های جوانان و دانشجویان سری بزنید تا ببینید که شریعتی هنوز هم الهام دهنده نسل جوانی است که از روحانیت و رژیمش نفرت دارد.
و کلام آخر اینکه، تو که با عشق شریعتی به همه جا رسیدی، دیگر ناراحتی ات از چیست؟ و چرا نمک نشناسی پیشه کرده یی؟ تو و یاران سابقت، هنگامی که قصابان ساطور به دست در گذرگاه ها ایستاده منتظر "منافق" و "کافر" بودند، به پاداش اعمالتان هر کدام از قبل رژیم صاحب دم و دستگاه شدید و به عنوان دستخوش از بیت المال این ملت محروم دکتر و مهندس از آب درآمدید، دیگر چرا ناشکری می کنید؟ من و کسانی چون من که همه هستی شان - زندگی شان، خانواده شان، جوانی شان، آزادی شان و ... – را در راه مبارزه با ارتجاع خون آشام از دست دادند باید از شریعتی دلخور باشند، تو دیگر چرا؟ تو که سر از وزارتخانه در آوردی و از مزایایش نیز بهره مند شدی دیگر چرا؟
جناب، مثل اینکه این روزها به شکل و شمایل "اپوزیسیون" در آمدن کارچندان مشکلی نیست. کمی سنگ پای قزوین پا خود همراه داشتن برای اثبات مخالف خوانی کافی است و شما در این زمینه عنصر بسیار مستعدی هستید. تبریک می گویم!



نظر شما
 

  Tuesday, March 23, 2004

نوبهار میهنم!
شعری از؛ فریدون انوشه

نوبهار میهنم، سر زد از گل وجود
سبز و قرمز و سپید، زرد و آبی و کبود

خاک بهمن آفرین، باز پر ستاره شد
انقلاب فرودین، فصل دیگری گشود

دشت را بنفشه داد، قطره قطره های ابر
باغ را شکوفه داد، شاخه شاخه های رود

سبزه آمد و دمید، ژاله آمد و نشست
لاله آمد و شکفت، بلبل آمد و سرود

به چه جلوه می کند، سروناز در قیام
بید سبز در سلام، چشمه سار در سجود

روزگار در شروع، آفتاب در طلوع
از فراز کوهسار، آبشار در فرود

من از این دیار دور، ای بهار آشنا
بر تو می کنم سلام، بر تو می دهم درود

مقدمت خجسته باد، خانه ات به رنگ عشق
سبز و قرمز و سپید، زرد و آبی و کبود

فریدون انوشه، نوروز 1383



نظر شما
 

  Tuesday, September 02, 2003

نگاهي ديگر, ايماني ديگر!

يادي از محقق و مجاهد شهيد ابوذر ورداسبي

« پاسداران اين نظام در زير لواي اسلام و انقلاب اسلامي, از هيچ قشريت, فرصت طلبي و قدرت جويي ابايي ندارند و انحصارطلبي و عملكردهاي ارتجاعي و سازشكاري با امپرياليسم را به عنوان ارزش هاي مكتبي جا مي زنند و به خورد جامعه می دهند.» (۱)
زنده ياد ورداسبي

« آن سوي جاده هاي قبيله
در خاك و خون داغ حماسه
افتاد تشنه كام
خنياگري كه پيك بهاران بود
مردي كه خود تجسم باران بود
در سوگ او
شيون ديار آينه هارا
فرا گرفت
تا آنكه آسمان
به قبيله تسلي داد
با گريه هاي _ مكرر_
كه مثل بهار برخواهد خاست
يك بار ديگر
ابوذر» (۲)

مرداد ماه يادآور سالگرد شهادت زنده ياد, محقق و مجاهد شهيد, ابوذر ورداسبي مي باشد.(۳) او كه« شوريده بر هر چه دار و صليب» بود, به پيماني كه با خدا و خلق خود بسته بود, وفادار ماند, و راه نجات را _ آن گونه كه خود مي پنداشت _ در مبارزه مسلحانه و سرنگوني قهرآميز رژيم آخوندي يافته بود و با پيوستن به جنبش مسلحانه مجاهدين, و شركت در عمليات «فروغ جاويدان», نشان داد كه مرگ و شهادت را نه براي «همسايه»! كه براي خود نيز روا مي داند.
ورداسبي بدون شك, يكي از چهره هاي شاخص روشنفكري ديني, در ايران بعد از انقلاب به شمار مي رود. او كه يك محقق برجسته و نويسنده يي ترقي خواه و راديكال به شمار مي رفت, در همان ماه هاي آغازين انقلاب, تكليف خود را با ارتجاع آخوندي روشن ساخت. او با توجه به نگاهي كه به دين داشت و انتظاراتي كه از مقوله دين در عرصه اجتماعي, در همان اوايل انقلاب خط خود را از جريانات ارتجاعي مذهبي جدا نمود. وي كه روشنفكري متعهد, روشن بين, آگاه و مردمي بود, بلافاصله پس از به حاكميت رسيدن رژيم خميني و شركا, مواضع قاطع خويش را آشكار ساخت. و در همين راستا به تلاش هاي چشمگيري دست زد تا خطوط به هم ريخته و مخدوش روشنفكري مذهبي و ارتجاع مذهبي را از هم متمايز سازد. وي كه با كوله باري از تجربه مبارزاتي در زندان هاي شاه, و جنبش روشنفكري ديني, از بازرگان و طالقاني گرفته تا شريعتي و مجاهدين برخوردار بود, با ارائه تفسيرها و برداشت هاي ترقي خواهانه از دين, به تقويت جنبش روشنفكري مذهبي ضد آخوندي كمك شاياني نمود.
زنده ياد ورداسبي كه خود را متعلق به جنبش روشنفكري ديني مي دانست, با قرار گرفتن در كنار چهره هاي مبارز و نوانديشي چون دكتر محمد ملكي, زنده ياد مجيد شريف, طاهر احمدزاده, دكترحسن تواناييان فرد, پرويز خرسند و ... به تعميق و ارتقاي اين جنبش نوپا و اصلاح طلبانه ديني بسيار ياري رساند. دست آوردهاي فكري _ تئوريك او كه نقش شاخصي در افشاي تحريفات و سوء استفاده هاي ارتجاع مذهبي داشت, در قالب آثاري ارزشمند به نسل كنجكاو, جستجوگر و فعال آن روزها عرضه گرديد. آثاري كه عمدتا تحقيقي _ انتقادي بوده و در شكل دادن به گرايشات ضد ارتجاعي و ترقي خواهانه مذهبي نسل جوان و روشنفكر تاثير به سزايي داشت.
او محققي دورانديش, آگاه, مردمي و راديكال بود كه با تكيه بر كوهي از اسناد تاريخي و مفاهيم ايدئولوژيكي, به نبرد با برداشت هاي ارتجاعي برخاسته بود. نبردي كه براي وي دست آوردي به جز آوارگي و شهادت نداشت. او كه دردي به جز آگاهي و بيداري مردم محصور شده در خرافات و تحريفات تاريخي نداشت, تمامي هم و غم خويش را به پالايش تاريخ و مفاهيم تاريخي معطوف داشت و در همين راستا به مبارزه يي اصولي با تزوير آخوندي از يك سوي, و جعليات مدعيان روشنفكري و روشنگري از سوي ديگر دست يازيد. نتيجه اين تاملات و تلاش ها نقد و افشاي آخونديسم و محققاني چون پطروشفسكي و كپيه برداران ايراني وي به نام علي ميرفطروس بود! جزميت فلسفه حزبي, نمد پوشان, درباره كتاب «اسلام شناسي» و ... نمونه هاي مشخص و ارزشمندي از اين نوع تلاش ها مي باشد.
به علاوه, وي كه صاحب بينشي مساوات طلبانه بود, با شركت در فعاليت هاي بيروني و اجتماعي در همان روزهاي آغازين پيروزي مردم بر ارتجاع و استبداد سلطنتي, به تلاش براي تقسيم زمين هاي غصبي, و باز گرداندن آنها به مردم پرداخت; امري كه موجب شد تا آخونديسم حاكم وي را به دادستاني خويش فرا خوانده و به جرم اخلال در نظم اجتماعي! احضار نمايد.
شهيد ورداسبي با توجه به توانايي هاي خود در زمينه تاريخ و تاريخ اسلام, به تحقيقات ارزشمندي در همين زمينه ها دست زد. او كه در سه زمينه تاريخ, اقتصاد و بازشناسي متون ديني و تفكيك اسلام ارتجاعي و اسلام انقلابي تخصص داشت, با ارائه آثار ارزشمندي چون;

ايران در پويه تاريخ
جزميت فلسفه حزبي (نقدي بر كتاب اسلام در ايران, نوشته پطروشفسكي)
ضرورت بازشناسي اقتصاد اسلامي
مالكيت و ملكداري در سنت پيامبر و علي
نمد پوشان
شريعتي و روحانيت
مواضع دكتر شريعتي در قبال روحانيت, امپرياليسم, ماركسيسم, مجاهدين, فرصت طلبان چپ نما
درباره كتاب « اسلام شناسي»

* * *
تفكيك اسلام آخوندي و اسلام مردمي و روشنگرانه
ابوذر ورداسبي, با آگاهي از اينكه آنچه به نام اسلام توسط آخونديسم عرضه مي شود, چيزي جز دكان كسب و كار نيست, آن هم دكاني كه اجناس تقلبي مي فروشد, با نگراني از حاكميت روحانيت و استبداد زير لواي دين, و استثمار و تزويري كه بر زمين و زمان جاري خواهند كرد, بارها به صراحت اعلام نمود كه;
«اكنون نيز آنچه به نام اسلام عرضه و پياده مي شود, از اصالت, مشروعيت و حقانيت لازم و مكفي برخوردار نيست و جناح ها و جريانات مرتجع و ليبرال با همه تضادها و اختلافي كه دارند در خيلي جاها در كنار هم قرار مي گيرند. زيرا در يك اصل و اساس با هم مشتركند و آن حفظ نظام طبقاتي است. نظامي كه بر استثمار زحمتكشان و كارگران استوار است. » (۴)
او از همان آغاز حاكميت روحانيت, با توجه به شناختي كه از آنها و ديدگاه هاي ارتجاعي آنان داشت, و آگاهي از اين امر كه آنها در راستاي كسب قدرت و انحصاري كردن همه چيز, آنچه مي گويند تنها شعاري براي فريفتن توده ها بيش نيست, به درستي بر اين امر تاكيد مي ورزيد كه« پاسداران اين نظام در زير لواي اسلام و انقلاب اسلامي, از هيچ قشريت, فرصت طلبي و قدرت جويي ابايي ندارند و انحصارطلبي و عملكردهاي ارتجاعي و سازشكاري با امپرياليسم را به عنوان ارزش هاي مكتبي جا مي زنند و به خورد جامعه مي دهند.» (۵)
او در روزهاي آغاز استبداد و حاكميت اختناق جديد و در شرايطي كه بسياري از روشنفكران و فعالان سياسي سرمست از نشئه « پيروزي» به تفسير ديدگاه هاي « روحانيت مترقي و پيشرو» پيرامون آزادي, دموكراسي و عدالت, مي پرداختند با صدايي رسا به تفسير نيازها و احساس هاي مردم مي نشست:
« رويدادهاي چند ماه اخير به خوبي ثابت كرده است كه مردم از «ديكتاتوري تزوير» عميقا رنج مي برند و فقدان آزادي را بيش از هر وقت ديگر احساس مي كنند. بايد حقانيت اين احساس مردم را ارج گذاشت و پيشقدم مبارزه براي آزادي و دموكراسي گرديد.» (۶)
زنده ياد ورداسبي, با نوشتن كتاب علي حامي حقوق مخالفين خود, كه همچون تيري در چشم ارتجاع بود, توجه بسياري از دگرانديشان و روشنفكران به ويژه روشنفكران مذهبي را به خود جلب نمود. و صد البته ارتجاع را نيز. امري كه باعث شد تا چماقداران مزدور رژيم هر جا كتاب هايش را يافتند, جمع كردند, سوزاندند و يا خمير كردند! او در اين كتاب با اشاره به سيماي سياسي علي در برخورد با مخالفين خود از جمله خوارج, يادآوري كرده بود كه شيوه برخورد وي با مخالفانش, توام با مدارا و رعايت حقوق سياسي, اجتماعي و اقتصادي آنان بوده است. و آنان كه مدعي حكومت علي هستند هرگز نمي توانند به نام او مخالفين خود را از حقوق سياسي و اجتماعي محروم كنند.
او با نوشتن خط مكتب, شخصيت و « كاريسماي» خميني را به طور بسيار قاطع و بر اساس براهين قرآني به زير سئوال برد! او با اشاره به اينكه حتي پيامبر نيز از خطا مصون نبوده است _ البته با اشاراتي به آيات قرآن _ به جامعه و مسلمانان يادآوري نمود كه وقتي پيامبر باآن عظمت و ... اتصال با وحي مي توانسته است دچار اشتباه شود, از پير مرتجعي چون خميني چه انتظاري مي رود؟
مبارزه ضدامپرياليستي و الزامات آن!
ابوذر ورداسبي با تكيه بر كوهي از دانش و تجارب جهاني مبارزات ضد امپرياليستي و نقش نيروهاي مردمي, به درستي بر اين امر آگاه بود كه مبارزه ضد امپرياليستي تنها در جامعه يي آگاه و آزاد است كه معنا و مفهوم راستين خويش را مي يابد:
« يكي از الزامات و قوانين مبارزه ضدامپرياليستي, دفاع از آزادي هاي مردمي و انقلابي و به رسميت شناختن حقوق سياسي و صنفي تمامي اقشار خلق است. از آنجا كه امپرياليست ها همواره خواهان جلوگيري از رشد و آگاهي خلق ها هستند ايجاد سد و مانع در راه كسب آگاهي هاي سياسي, في الواقع گامي در جهت امپرياليسم است.» (۷)
چرا كه ; « آزادي هاي مردمي و مبارزه ي ضدامپرياليستي در يك رابطه ي تنگاتنگ با يكديگر قرار دارند... چماقداري و چاقوكشي, ضرب و شتم افراد و بازداشت و آزار و شكنجه آنان و اختناق و ترور فكري و هر عامل بيگانه ساز ديگر اجتماعي هيچكدام با ضرورت هاي مبارزه ضدامپرياليستي توافق ندارند كه مغاير مي باشند.» (۸)
وي با آگاهي از اين امر كه تنها نيروهاي بالنده, مولد و محروم هستند كه از پتانسيل لازم براي مقاومت در برابر امپرياليسم برخوردار مي باشند, با شناخت نسبت به رابطه فئوداليسم و سرمايه داري, و اينكه همواره از نيروهايي به شمار مي رفته اند كه در خدمت استعمار و امپرياليسم بوده اند, بر اين امر تكيد مي نمود كه نمي توان هم از فئوداليسم و سرمايه داري حمايت به عمل آورد و هم خود را ضد امپرياليسم! نشان داد:
«مبارزه ضدامپرياليستي خودش در پيوند تنگاتنگ و ارگانيك با مبارزه ضداستثماري و ضد فئودالي است. آنهايي كه از بزرگ مالكي و فئودال هاي خونخوار دفاع مي كنند و اسلام پناهانه مارك ضد اسلامي بر فرق طرفداران «جامعه بي طبقه توحيدي» مي كوبند هرگز در رابطه با مبارزه ضدامپرياليستي صادق نيستند هر چقدر هم شعارهاي انقلابي بدهند و خودرا پرچمدار مبارزه با امپرياليسم جا بزنند.»
بدون شك, اگر او زنده مي ماند, و به تلاش هاي خود در عرصه تحقيق و روشنگري ادامه مي داد, مي توانست يكي از چهره هاي شاخص روشنفكري ديني, و يكي از مبارزين بزرگ عليه ارتجاع مذهبي باشد. اما...

منابع و توضيحات:
۱) گوشه هايي از فرهنگ غني و سرشار اسلام, محراب ۳ , ص ۲۲۲
۲) شعر از فريدون انوشه
۳)ابوذر ورداسبي را همزمان با جنبشي شناختم كه در سال ۱۳۵۷ طومار حيات استبداد سلطنتي را درهم فرو پيچيد. اما در سال۱۳۵۹ بود كه با وي از نزديك آشنا شدم.
۴ و ۵ ) گوشه هايي از فرهنگ غني و سرشار اسلام, محراب ۳ , ص ۲۲۲
۶ و ۷ و ۸) ص ۵۳ محراب ۳



نظر شما
 

 

● به نام آنكه جان را فطرت آموخت


نظر شما
 

 

وبلاگ من


صفحه اصلي
نظرات
لوگو